محل تبلیغات شما
برس را به آرامی توی موهایش می کشید، صاف و مرتب شده بودند اما آن چند تار سفید فرق سرش همچنان وز مانده بودند و به او می گفتند که:
مدرسه رفته بودی شاگرد نمونه شده بودی اما مدرسه برایت تنها یک بازی بود
مسابقات هنری مختلف شرکت کرده بودی و بارها جایزه برده بودی اما برایت تنها یک بازی بود
باشگاه رفته بودی و مربی از بین تمام شاگردان قدیمی اش به توی تازه کار اعتماد کرد و خواست جانشینش شوی اما برایت تنها یک بازی بود
بارها سر کار رفته بودی و خیلی سریع پیشرفت کرده بودی اما هر بار برایت تنها یک بازی بود
دانشگاه رفته بودی و هر بار تو را بعنوان یک دانشجوی باهوش و با استعداد پذیرفته بودند اما برایت تنها یک بازی بود
چندین بار عاشقت شده بودند و دعوتت کرده بودند که یارشان شوی اما برایت تنها یک بازی بود
پدر بارها قبل از قصه گفتن ها و بعد از قصه گفتن ها به تو گفته بود که تا پایان عمر مسئول نگهداری برادر کوچک معلولت هستی
از چهار سالگی زندگی برایت تنها یک بازی بود
و هرگز هیچ چیز را واقعی ندانستی حتی انسانیت خودت را  چون
انسانیت تو برای پدر تنها یک بازی بود

دخترِ پسرِ دخترعموِیِ مادر

حیف که خودم نمیشنوم

دَسِم بِرَسِی وَ چَرخِ گَردون تاگَر بِزانِم این چیست و اون چون

یک ,بودی ,بازی ,برایت ,بودند ,بار ,تنها یک ,یک بازی ,برایت تنها ,رفته بودی ,بودی و

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

barsdebides prophnambestwydd ☆ مجموعه فرهنگی مذهبی فدک☆ _ •° سازمان مردم نهاد رهروان کوی غدیر°• _☆ هیئت ریحانه الحسین(ع)☆ اصفهان دولت آباد برخوار telmatesni Peggy's page سایت شخصی جادوی انتظار decamenne فایل مارکت Katherine's notes