خداوند سنگپشت را بر زمین گذاشت دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راهها چندان دور. سنگپشت به راه افتاد و گفت: رفتن”، حتی اگر اندکی و پارهای از خدا را با عشق بر دوش کشید . . .
من هستم که در خودم پیچیدم وگرنه کار دنیا داره به روال خودش پیش میره . خدا کنه زودتر گره هام باز بشه.
دَسِم بِرَسِی وَ چَرخِ گَردون تاگَر بِزانِم این چیست و اون چون
دوش ,زمین ,پارهای ,سنگپشت ,نه ,حتی ,پارهای از ,بر دوش ,بود و ,را بر ,خداوند سنگپشت
درباره این سایت