محل تبلیغات شما
ساعت 9 میرسم و فلاکس روی میز عسلیه

توی ذهنم پیش فرض اینه که آبدارچی صبح به صبح فلاکس چای رو پر میکنه و میاره میذاره توی اتاقا

دکتر بعد از احوالپرسی میگه:"اهل چایی هستین؟".  میگم:" نه"

چند دیقه بعد از سردی اتاق و مدیریت سیستم برودتی مرکزی شکوه میکنه و من میگم که لباس گرم پوشیدم و راحتم، بنده خدا حتی به تعداد کم لباساش اشاره میکنه و من حرفی ندارم و تایید میکنم که باید سردش باشه

عاشق آیدا میاد تو و بلافاصه متوجه کوتاهی موی دکتر میشه و میشینه و بعد از یکی دو جمله از فحوای کلام دکتر متوجه میشه که چایی میخواد و میره میاره

هیچی دیگه، این هوش و درایت و درک قصد و منظور انسانها و دیدن پشت پرده ی جملاتم منه کشته

عاشق آیدا پسری فوقالعاده درست و خونگرمه، احتمالا از تپلم کوچیکتر باشه، همسن یکی از پسرایی که بزرگ کردم. دوستانه دوستش دارم و از دیدنش واقعا لبخند میاد روی چهره م، حسش شبیه حس فرشته س برام البته کمی متفاوت، چون این عاشقه. یه زیبایی رو کشف کرده و عاشق شده.

نگته: دکتر سه بار خوراکی تعارف کرد و دوبارش رو برداشتم، اهل تعارف نیستم و واقعا برام شرمده کننده بود که ایشان از ته اتاق پا میشه و خوراکی به دست میاد کنار میز ما و تعارف میکنه. احتمالا سری بعد اینو بهش بگم. فقط گفتم اصلا اهل تعارف نیستم.

دخترِ پسرِ دخترعموِیِ مادر

حیف که خودم نمیشنوم

دَسِم بِرَسِی وَ چَرخِ گَردون تاگَر بِزانِم این چیست و اون چون

تعارف ,میکنه ,اهل ,رو ,میشه ,دکتر ,میکنه و ,بعد از ,و من ,اهل تعارف ,تعارف نیستم

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

James's notes noigiababre maganrephar مَه خوبان هنرمندان بهترین ها Bobby's collection فیلم سوپر20016 آخرین مطالب kannsolsversca