محل تبلیغات شما
تازه از تابستان امسال یادگرفته ام که وقتم متعلق یه خودم است و آموخته ام دیگر به دستورات دیگران وقعی ننهم و هر زمان که خودم بخواهم برای دیگران وقت بگذارم.
خیلی دیر یاد گرفتم چون حقیقتاً آنقدر از کودکی خود را وقف دیگران کرده بودم که تبدیل به عادت و مرامم شده بود! نه پیچاندن دستورات آدم ها را بلد بودم، نه پیچاندن سوالهایی که مایل به پاسخ دادنشان نبودم، نه پیچاندن غرغرها و تخلیه ی احساسی دوستان و نزدیکان و سنگ صبوری اجباری را، تا اینکه امسال بهار یک نازنین شش ساله آنقدر جواب دادن به سوالات یک بزرگتر را زیبا پیچاند که جرقه ای در ذهنم زد. من بعنوان کسی که 28 سال بیشتر از او زندگی را تجربه کرده بودم چقّدر از او ساده تر بودم! چقدر راحت به دیگران حق می دادم که تمام حقیقتم را بدانند! چقدر برای خودم حق حریم داشتن قائل نبودم!  
پس از آن ماجرا طی اتفاقاتی براستی فهمیدم چقدر موجود بیخودی هستم. واقعا بیخود. چقدر بی رویا شده ام و حتی رؤیایم هم به دیگران تعلق دارد. فهمیدم واقعا حق حیات و لذت بردن از این زندگی کوتاه را از خود سلب کرده بودم و همچنان با تمام رنجی که برده ام و با تمام خسارات جسمی و روحی که خورده ام چقّدر احمقانه دارم این اشتباه را ادامه می دهم. آرزو می کردم این اتفاق ده سال پیش برایم افتاده بود اما، نیفتاد. مثل اینکه هزینه ی یادگیری بعضی درسها خیلی سنگین است. 
ولی باز هم خدا را شکر می کنم که در این میانه ی زندگی فهمیدم. اگر ورزش مورد علاقه ام را ادامه دهم و از دستِ چپ همپای دستِ راست استفاده کنم و نوشتن و کارهای ظریف را با او  یاد بگیرم، با این وضعیت چکاپها به احتمال زیاد این ده سال هم جبران شود.

در برخی زمینه ها تحول اساسی پیدا کردم، مثل اینکه:
 فرصت اشتباه کردن را به خود بدهم و تصمیم احساسی و گول خوردن را هم تجربه کنم
باید بیشتر به ظاهرم برسم حتی در حد جراحی زیبایی و تزریق چربی و تمام امکاناتی که بواسطه زمان خوبی که در آن متولد شده ام و لطف الهی در دسترسم هست، 
بیشتر به تفریحم برسم و پیگیر دوچرخه سواری و  آواز و اردوهای انفرادی و گروهی دخترانه ام باشم، 
با کسی که فرصت  عاشق شدن را به من داده باشد و از بحران سی و پنج سالگی اش عبور کرده ازدواج کنم و "خانواده ی من" را تشکیل دهم، 
فرزندی با ژنهای مهربانم را بپرورم و مادری را با تمام وجود تجربه کنم، 
همسری همسن و حتی  کوچکتر از خود برگزینم تا فرصت همراهی در سالمندی را داشته باشم، 
اولویت اول شغلی ام ادامه برنامه نویسی ام باشد، 
شاخه ی تحقیقاتی مورد علاقه ام  را انتخاب کنم، 
به جای نقشه ی احداث مرکز خدماتی  به داشتن  همان خانه باغ آرزوهای نوجوانی با نقشه و معماری مورد علاقه و بکر خودم فکر کنم، 
به جای برنامه ریزی برای مدیریت زندگی با دو برادر معلول، به تشکیل خانواده و سپردن برادران به خداوند توانا و میراث پدری  بیندیشم، 
لذتهای انسانی ام را حق واجب و مسللم و خدایی خود بدانم، برای براورده کردن نیازهایم برنامه ریزی کنم و از خداوند سبب ساز مدد بگیرم، 

پر از شور زندگی شده ام. دروغ چرا؟ خودخواهی، پس از حس مالکیت زمین، زیباترین حسیست که تا به حال تجربه کرده ام. 
خداوند را بابت همه ی داده ها و نداده هایش شکر می کنم و الحق و والانصاف که پدرسوخته ترین خدای عالم را دارم، آنچنان سیّاس که کوچکترین قطعات و چرخ دنده های زندگانی ام را با دقیق ترین روش و نقشه، ساخته است.

خدا چو نمه تراشه ولی تخته هس. خدا چوب نمی تراشد اما تخته هست.

دخترِ پسرِ دخترعموِیِ مادر

حیف که خودم نمیشنوم

دَسِم بِرَسِی وَ چَرخِ گَردون تاگَر بِزانِم این چیست و اون چون

ام ,ی ,زندگی ,تمام ,دیگران ,کرده ,کنم و ,را با ,با تمام ,کرده بودم ,ام و

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عبدالرضا هلالی لژیون یازدهم نمایندگی حر ایناز چت|بیتا چت|وبلاگ|وب سایت ** کدبانو جهرمی ** ملزومات برق صنعتی و الکترونیک www.payaelc.ir دید یک دانشجوی هنری درباره همه چیز Yesenia's memory مطالب اینترنتی فرکانس تفکر (ارتعاش اندیشه) sicalrores