محل تبلیغات شما
من طرحواره ایثار داشتم. نماد این طرحواره، الاغ هست. آدم تبدیل به موجودی میشه که از کنار هرکس رد بشه برا سواری دادن داوطلب میشه! اعتراف میکنم که خر اعظمی بودم برا خودم شرمم باد، ولی خب واقعیت داره و اتفاقا خیلی هم افتخار و حس تبختر داشتم از این همه فداکاری و کوته فکری!  (البته این طرحواره دستاورد دوران کودکی آدمایی مثل منه که ناچار توی یه زندگی افتادن که همش مسئولیتهایی فراتر از نقششون بهشون محول شده یا خودشون بخاطر شرایط تشخیص دادن اگر اون مسئولیتها رو رها کنن اتفاقات بدی میوفته و حتی اگر تشخیصشون درست باشه متاسفانه پس از تکرار شدن تبدیل به یه خصلت و عادت میشه و بعد از تغییر شرایط، حالا این خود فرد و اطرافیانش هستن که به این اخلاق آدم عادت کردن و ناخوداگاه ازش نگهداری میکنن که یه وقت این آسایش رو از دست ندن!)
خب مهم اینه که دیگه نیستم، یعنی دیگه در اون حد نیستم! از مرحله ی خر اعظم به خر اسفل نزول کردم! یعنی هنوزم یه وقتایی خر میشم و دلم برای غیر میسوزه! اینجور وقتا دقیقا صدای عرعر خر درونمو میشنوما ولی خب ترک اعتیاد گاماس گاماس!
این تنها سقوط آزاد زنگیمه که واقعا ازش لذت بردم و واقعا صعود به سمت قله ی انسانیت خودم بود، البته با چتر یا کایت یا طناب و صندلی و اسلینگ و گیره  از قله پایین پریدن وما سقوط نیست، گاهی یه تفریح لاکچری هیجان انگیزه 

جالبه که در مدت همین شش ماه گذشته که عملا ایثارگریهام رو کم کردم و حرفها و توقعات تلنبار شده در دلمو رو کردم، حسابی باعث شگفتی مادر و پدرم شدم و بعدتر یکی دو تا از داداشا و بعدتر دوست قدیمی و بعدتر رئیسم که حسابی از رد کردن پیشنهاد کاری جدیدش جا خورد و علی رغم سه چهارماه گشت و گذار و سفارش به این بخش و اون بخش و حتی حرفه ای های این کار نتونست یه جایگزین برام پیدا کنه و بعد از اینکه فهمید سطح توانایی و تجربه م چقدر بوده و چقدر شکسته تنففسی میفرمودم! حسابی کتلت شد و به قول ما کوردا"آهی له نهاتی چی" و البته تیر آخرو وقتی خورد که یه دهه هفتادی خیلی با استعداد رو بردم و بجای خودم معرفی کردم و کلا از کارشون خودمو به حالت تعلیق درآوردم(احتمالا هیچوقتم بر نگردم، حتی اگر مثل تجربه های قبلی تا چند ماه بعدش هی سعی کنن به بهانه های مختلف دوباره جذبم کنن)، واقعا مرد گنده اشکش در اومد! حالا خوبه هنوز یه سال نبود که باهاشون همکاری میکردم. 
قبلا هم تجربه ی قال گذاشتن دو تا رئیس دیگه رو داشتم، پیشنهاد دوبرابر شدن حقوق و حتی شریک شدن در سهام و منافع پروژه و حتی وعده و وعید استخدام رسمی بعنوان فلان و بهمان. ولی واقعا این کارا به چه دردم میخورد وقتی از یک صدم توانایی و استعدادم استفاده نمیشه و هر روز احساس هدر دادن عمرمو داشتم؟ کتمان نمیکنم که هر کجایی که کار کردم حتما و حتما به تجربیاتم و مهارتم اضافه کرده اما. من آدم کارمند معمولی بودن نیستم، حتی آدم معاون مدیر بودن هم نیستم من یه دیوونه م که احتیاج به داشتن موسسه ی خودمو دارم، ولی مطمئنا رسیدن به این هدف کمتر از ده سال طول نمیکشه. 
پس تراکتوروار سرمو میندازم پایین و پیش میرم. البته به قول استاد الماسی عزیز:" این لامبورگینی که داری رو باید سوار شد و گازشو داد، نه اینکه پشتش وایسی و مثل فرغون هلش بدی!)
نگته: هرگز به وفاداری هیچ همکاری تکیه نکنید، خصوصا اگر مدلش خر اعظم باشه مگه عقد کردم که رفتنم بی وفایی باشه مرد حسابی! جل الخالق! 
نگته تر: برای هر کسی بالاخره یه جایگزین با همون درصد مهارت پیدا میشه، البته به همون درصد خریتش رو قول نمیدم
نگته ترتر: از کارمندی که سکوت میکنه و فقط به برنده کردن کار شما کمک میکنه بترسید، فکر نکنید شما رو از روی ناچاری انتخاب کرده، همون اول کار حداقل یه مصاحبه دوساعته حضوری باهاش داشته باشین و سعی کنید از خونواده و سطح مادی و معنوی و اجتماعیش سر در بیارید و بفهمید استعدادها و مهارتهاش چیه؟ نکنه دارید با کاری که بهش میدید عمرشو تلف میکنید؟ از همه مهمتر اینکه پشتوانه مالیش چقدره؟ نکنه دارین به کسی که پشت سرش یه سفره رنگین پهنه مثل سگ تیکه نون پرت میکنین و تو توهمات خام خودتون یه آدم با عزت خودکفا رو یه گدا میبینین! بعضیا عادت ندارن مثل شما قمپز در کنن تا پز داشته هاشونو به بقیه بدن. نگه داشتن بعضی چیزا لیاقت میخواد، بخاطر یه مرتبه اداری الکی خودتون رو دست بالا نگیرید.
# خیلی جالبه وقتی با چشم و گوش خودت میبینی و میشنوی که چطور توقع دارن تو نوکر اونها باشی و چقققدر براشون این حلقه به گوشی تو بدیهیه و اصلا انگار خدا از روز ازل تو رو با شناسنامه درجه آخر! خلق کرده و دقیقا اونها دارن تو رو اینجور میبینن در حالیکه تو عمری خیال میکردی تو رو مثل خودشون میبینن! و وقتی که تو تغییر میکنی اونها هم مجبوووور به تغییر میشن! و واقعا تغییر میکنن! شگفت انگیزه! ممکنه حرفهایی رو از کسانی بشنوی که هرگز تصورشم نمیکردی! یه چیزایی که زمانی در حد پرستش برات مهم بودن الان راحت رنگ میبازن و این تغییر باورهات برای خودت هم شگفت انگیزه! من چطور تونستم اینقدر عوض بشم؟ افففرین بر من!

دخترِ پسرِ دخترعموِیِ مادر

حیف که خودم نمیشنوم

دَسِم بِرَسِی وَ چَرخِ گَردون تاگَر بِزانِم این چیست و اون چون

یه ,رو ,تو ,مثل ,خر ,البته ,و حتی ,به این ,رو از ,تو رو ,و بعدتر

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

etdiskyotrouv تقویم ایرانی فروشگاه عینک آفتابی فابنر Dwight's notes ♡♡نوید زندگی♡♡ پای درراه آلبوم محمد حسن اسایش-درمیهن بلاگ مولانایی Albert's collection مجموعه فیلم های ترسناک