محل تبلیغات شما
خداوند سنگ‌پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد. زمین‌ را نشانش‌ داد. کُره‌ای‌ کوچک بود و گفت: نگاه‌ کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس‌ نمی‌رسد؛ چون‌ رسیدنی‌ در کار نیست. فقط‌ رفتن‌ است. حتی‌ اگر اندکی و هر بار که‌ می‌روی، رسیده‌ای و باور کن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاکی‌ سنگی‌ نیست، تو پاره‌ای‌ از هستی‌ را بر دوش‌ می‌کشی پاره‌ای‌ از مرا.

خداوند سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود و نه‌ راهها چندان‌ دور. سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت: رفتن”، حتی‌ اگر اندکی و پاره‌ای‌ از خدا را با عشق‌ بر دوش‌ کشید . . . 


من هستم که در خودم پیچیدم وگرنه کار دنیا داره به روال خودش پیش میره . خدا کنه زودتر گره هام باز بشه.

دخترِ پسرِ دخترعموِیِ مادر

حیف که خودم نمیشنوم

دَسِم بِرَسِی وَ چَرخِ گَردون تاگَر بِزانِم این چیست و اون چون

دوش‌ ,زمین‌ ,پاره‌ای‌ ,سنگ‌پشت‌ ,نه‌ ,حتی‌ ,پاره‌ای‌ از ,بر دوش‌ ,بود و ,را بر ,خداوند سنگ‌پشت‌

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

gashtogozar پرسپولیس کبیر مطالب اینترنتی مهندس مهدی مودی(حسن زاده):کاش نقش دلم نقشه ی قرآن باشد تیراژه هارمونی گروه تاریخ دانشگاه یزد من و دل نوشته هایم وب گاه مهربان و نسیم باش Julia's site